قسمت اول
حجت الاسلام و المسلمین سید مهدی طباطبائی برای مردم ایران چهره آشنایی است؛ سالهاست که در برنامه های صدا و سیما حضور می یابد و به بیان مطالب اخلاقی و دینی می پردازد. علاوه بر این پای ثابت مجالس و محافل مذهبی تهران است. اما نقش او در محله محل زندگی ش در جنوب تهران، فراتر از اینهاست و در قامت یک روحانی سنتی-که تاکید زیادی بر حفظ حرمت آن دارد- به مشکلات مردم محل رسیدگی کرده و حتی به گفته خودش مشکلات خانوادگی آنان را نیز در حد توان حل می کند.
بررسی جایگاه اخلاق در ساحت امام خمینی(ره) بهانه ای شد تا یک شب قبل از عزیمت طباطبائی به حج تمتع، به دیدار وی در منزلش که محل رجوع اقشار گوناگون مردم است، برویم و با او به گفت وگو بنشینیم:
- لطفا در ابتدا بفرمایید که به نظر شما امام خمینی(ره) به عنوان یک مرجع تقلید و مدرس درس اخلاق که وارد کار سیاست و رهبری انقلاب- با همه تندی ها واقتضائات آن- شده اند، چگونه توانستند جانب اخلاق اسلامی را نگه دارند و از آن صیانت کنند؟
اصولا شخصیت حضرت امام فراتر از اینگونه بحث ها بود، زیرا فردی مانند ایشان قبل از مرجع بودن، انسانی خودساخته و در عین حال تربیت شده توسط مربیان لایق است؛ یعنی مساله رهبری برای او ارزش چندانی نداشت. این طرز نگاه، مبنای دینی هم دارد: امیرالمومنین (ع) می فرمایند که "خلافت برای من از نعلینی که در حال دوختن آن هستم هم بی ارزش تر است".
اگر امام خودساخته نبود، مشکلات زیادی پیش می آمد. شما دیدید و شنیدید که ایشان دو مرتبه، وقتی در جمع مورد تعریف و تمجید قرارگرفتند، واکنش منفی نشان دادند؛ یکبار آقای مرحوم فخرالدین حجازی نماینده اول تهران در مدح ایشان سخنانی گفت که امام بلافاصله فرمودند "این حرفها را نگویید، آدم گاهی باور می کند" و سپس در مورد نفس انسان سخن گفتند. مرتبه دیگر زمانی بود که مرحوم آقای (شیخ صادق) خلخالی در دوره دوم مجلس، امام را به عنوان معصوم یا تالی تل به معصوم معرفی کرد، همان موقع حاج احمد آقا از طرف امام با آقای هاشمی(رئیس وقت مجلس) تماس گرفتند و او هم دوباره پشت تریبون مجلس برگشت و گفت: "امام از من خواست که بگویم این حرفهای آقای خلخالی برای مراجع بزرگ هم جایز نیست، چه برسد به من طلبه"! این نشان می دهد که درون حضرت امام ارزش دین آنقدر قوی بوده و آنقدر شایستگی داشته اند که در مقابل اینگونه سخنان سریعا تحریک شده و واکنش نشان می دادند. در حالی که اگر کسی به ریاست دل ببندد، حداقل رفتارش این است که از کنار اینگونه تمجیدها به آسانی عبور کرده و می گوید، گوینده گناه کرده و به من ربطی ندارد!
قضیه دیگری هم بود که من از مرحوم شهید عراقی شنیدم؛ ایشان می گفتند که وقتی ماموران امام را دستگیر کردند، ایشان به ماموران دلداری می دادند و می گفتند "من به شما اطمینان می دهم"! همه این مثالها نشان دهنده خودساختگی و استواری شخصیت امام است.
- شما به مساله خودساختگی امام اشاره کردید؛ چه عواملی را در این امر موثر می دانید؟
اصولا در هرکس خمیره ای وجود دارد که به آن "ذاتیات" می گوییم. افرادی هستند که از این بعد، برگزیده خداوند هستند؛ آنها از مادیات جدا شده و افکارشان الهی می شود، نکته دیگر هم اینکه غالب این افراد از خانواده های اصیل هستند.
عامل موثر دیگر هم "شرایط"ی است که برای افراد پیش می آید. آنچه امام در دوران کودکی شان به چشم خود در خمین دیدند(مانند ظلم خوانین) از جمله شرایط است. عامل سوم هم "اساتید"ی است که اینگونه افراد از محضر آنها استفاده می کنند. آنچه بنده در این زمینه می توانم آن را ذکر کنم این است که آن زمان، اراک پایگاه علمی بود و اشخاصی که از ایالات خمین، خوانسار، بروجرد و ... می آمدند، در آنجا می ماندند. افرادی هم بودند که به طلاب آداب دینی را می آموختند و امام هم در خاطراتشان ذکری از آن دوره می کنند.
- شما در دوران جوانی، دقیقا از چه دوره ای با امام ارتباط نزدیک پیدا کردید و این سلوکشان را دریافتید؟
همانطور که می دانید آقای اخوان مرعشی (پسر عمه بنده) همسایه امام در قم بود و من هم به آنجا می رفتم. اخلاق امام همان زمان هم دارای یک متانت بود؛ به معنای سنگینی، اهل دعوا و داد زدن نبودند و... .
- ظاهرا از همان دوران ایشان تدریس اخلاق را شروع کردند...
شروع درس اخلاق توسط ایشان به نظر من رمزی داشت؛ دلیلش این بود که مردم نگویند اینها(روحانیون)حالا که سیاسی شده اند، بی دین هم شده اند. امام از اول دارای رگ و ریشه سیاسی بودند. من به یاد می آورم، یکبار از مشهد به خانه آیت الله بهبهانی در تهران آمده بودم؛ امام هم همراه با آقای لواسانی آمده بودند. لواسانی که بچه تهران بود، چندان دوست نداشت در آن مجلس که بحثهای سیاسی انجام میشد بماند، اما امام خمینی ، لباس او را می کشید و می گفت که بماند!
- حاج آقا! می توانید خاطراتی را از ویژگی های رفتاری امام در مجالس و محافل مختلف که خودتان هم حضور داشتید بیان کنید؟
من آن موقع سنم پایین بود، اما برخی نکات را به یاد دارم. در سالهای اول امام بیشتر کم حرف بودند، البته گاهی شوخی هایی هم می کردند.
در واقع، متانت، سنگینی، اهل عبادت بودن، خودساخته بودن و پست دیدن دنیا مهم ترین صفات اخلاقی ایشان بود.
یکبار در جلسه ای ایشان حرفی زدند که حاکی از تیزبین بودن و پختگی شان داشت. امام بعد از آزادی از زندان تهران و بازگشت به قم، جلسه ای با حضور آقایان خزعلی، مرحوم مشکینی، مرحوم دوانی، مرحوم منتظری، شیخ اسدالله نجف آبادی، شیخ احمد کافی و برخی دیگر داشتند. من هم به عنوان پیام رسان علمای مشهد حضور داشتم. ایشان در آن جلسه گفتند که "می دانم که دفعه بعد قطعا مرا در ایران نگه نخواهند داشت. اما شما تلاش کنید که علما هفته ای یکبار دور هم بنشینند. بحثهای فقهی را در آن جلسات انجام دهید و وقتی بیرون آمدید، اگر کسی پرسید که چه خبر بود؟ بگویید چیزی نبود؛ بحث فقهی می کردیم. در این صورت، دروغ هم نگفته اید". بنده پیش خودم گفتم که این سخن آقا برای تحریک کردن ساواک به حرفهای رد و بدل شده است. وقتی از آنجا بیرون آمدیم این مطلب را گفتم که آقای منتظری در مقابل گفتند "تو چه چیزهایی می گویی"! آیت الله سعیدی هم گفت که "هر چیزی را که می فهمی نباید بگویی"!
اما در اواخر دهه 30 اتفاقی برای من افتاد که اخلاق امام را بخوبی نشان می دهد؛ یکبار وقتی من از مشهد به قم آمده بودم، در درس آیت الله العظمی بروجردی حضور پیدا می کردم و با وجود سن کم، اشکال هایی را که شیخ کاظم مهدوی دامغانی –هم منزلم- یاد می داد، از ایشان می گرفتم. من هم آنها را تکرار میکردم و با گذشت مدتی آنقدر در اشکال گرفتن قوی شده بودم که آیت الله بروجردی 5 هزار تومان به من داد و همه را به آقای دامغانی دادم. در حین اشکال کردن ها، یکبار امام با صدای بلند به من گفت "بنشین"! من هم پیش خودم فکر می کردم که ایشان چقدر بداخلاق است! اما بعد از درس دست مرا گرفتند و گفتند "این خلاف ادب است که در حضور بزرگان مثل بچه ها بالا و پایین می پری....این پیرمرد هم برای اینکه دل تو را نشکند، با وجود سنگینی گوشش، به زحمت حرف تو را می شنود". وقتی ایشان این حرف را زدند، بنده خواستم دستشان را ببوسم که اجازه ندادند و پیشانی ام را بوسیدند و گفتند "من شما را دعا می کنم". شب هم دوباره نزدشان رفتم که گفتند "شیخ کاظم را نصیحت کن، دست از این کارها بردارد". من پاسخ دادم که جرات این کار ندارم! امام دوباره گفتند که "پس وقتی بگیر تا من و آقا کاظم(آیت الله شریعتمداری) به دیدنشش برویم". اما من باز هم مخالفت کردم و لذا ملاقاتی نکردند.